شهید «شریف اشراف» یا به قول نویسندهای «شریف شهید»، اهل شیراز بوده و خوش قریحه تا جایی که طی 10 سال قرآن را رونویسی میکند تا خود را به خدا نزدیک تر کرده باشد.
سرلشگر شهید «شریف اشراف» از زمره شهیدانی که کمتر درباره ایشان سخن گفته اند؛ شهیدی که از جان عزیزش و خانواده عزیزتر از جانش میگذرد، از خیر تمام درجههایی که طی سالیان سخت توسط ارتش بر دوشش نصب شده چشم پوشی میکند، به بانه میرود و آنجا شهد شهادت را مینوشد.
اکنون که در ماه نزول قرآن قرار گرفته ایم و شهید «اشراف» هم کتابت قرآن را در ماه رمضان آغاز کرده است، به گفت و گو با بانو «مهین لطیفی» نشستیم و از روزهای زندگی ایشان با سرلشگر شهید اشراف سخن گفتیم. ماحصل گفت و گوی «نوید شاهد» با این همسر شهید را در ادامه میخوانید:
آموزش دیده دوره نظامیدر آمریکا بود
به رسم دیرین ابتدای گفت و گو را با معرفی شهید آغاز کردیم و خانم لطیفی گفت: شهید اشراف متولد دوم فروردین 1316 در شیراز بود. ایشان فرزند چهارم و آخر خانواده بود که سه خواهر بزرگتر از خود داشت. در دوران کودکی مادرش را بر اثر بیماری حصبه و بعد از آن پدرش را از دست داد. شهید به همراه خواهرانش با عمه شان زندگی میکرد. سال دهم تحصیلی وارد دبیرستان نظام شد. در کنکور دانشکده افسری قبول و به تهران آمد. ایشان سه سال در دانشکده افسری درس خواند و با درجه «ستوان دوم» فارغ التحصیل شد. زبان انگلیسی را یاد گرفت و برای ادامه تحصیل در خارج از کشور شرکت کرد و سال 1338 برای گذران دوره نظامیبه آمریکا رفت و 8 ماه بعد به ایران برگشت.
خانم لطیفی نحوه آشنایی و ازدواجش با شهید اشراف را این گونه تعریف کرد: سال 1339 به واسطه دوستی که شهید با برادرم داشت از من خواستگاری کرد و به این ترتیب با هم ازدواج کردیم. برادر من هم در ارتش خدمت میکرد و به همین واسطه هم دیگر را میشناختند.آن زمان در پایه پنجم تجربی که معادل سال یازدهم نظام قدیم دبیرستان میشود، مشغول به تحصیل بودم. تیر همان سال عقد کردیم و بعد از آن، ایشان به شیراز منتقل شد. من هم با ایشان رفتم و مهرماه 1339 در شیراز ازدواج کردیم. یک سال بعد از ازدواج یعنی سال 1340 دخترم «هنگامه» و سال 1341 پسرم «محمد» به دنیا آمدند. بعد از تولد بچهها، متفرقه درس خواندم و دیپلمم را گرفت.
اهل شیراز بود و خوش قریحه 10 ساله قرآن را به خط نستعلیق کتابت کرد. یک بار در موزه حضرت معصومه (س)، قرآنهای خطی را دیدیم. به ایشان پیشنهاد دادم که قرآن را تحریر کند. از ماه رمضان سال 1347 تحریر قرآن را شروع کرد و چهل روز پیش از شهادتش کتابت قرآن را تمام کرد.
شهید اشراف؛ مقاوم دوم جهان در رشته «کلت»
شهید اشراف تخصص اسلحه شناسی داشته و در این زمینه جوایزی هم کسب کرده است. همسر شهید در این باره گفت: سال 1344- 1343 شهید اشراف برای مسابقات تیراندازی «سنتو» که مسابقاتی تسلیحاتی بود به تهران آمد و روابط عمومیمسابقه را برعهده گرفت. آن زمان دانشیار دانشکده اسلحه شناسی شیراز بود. بعد از آن به شیراز آمد و همان زمان درخواست دادند که وارد گارد شاهنشاهی شود که به همین دلیل به تهران آمدیم. یک مرتبه هم در مسابقات «سنتو» شرکت کرد و در بخش «کلت» نفر دوم جهان شد. 5 کشور خارجی در این مسابقات حضور داشتند.
ساواک فرزندمان را کشت
شهید اشراف اگرچه در گارد شاهنشاهی مشغول به خدمت میشود اما همیشه ارادت قلبی به امام خمینی (ره) داشته است. از طرف دیگر شخصیت دینی و مذهبی ایشان و همسرشان به مذاق ساواک خوش نیامده و به صورت پنهانی در صدد آزار خانواده شهید برمیآید. خانم لطیفی در ادامه گفت و گو با اشاره به روزهای سختی که ساواک برای آنها رقم میزند، تعریف کرد: سال 1347 بود. آن زمان در تهران زندگی میکردیم و باردار بودم. شهید اصرار کرد که به من رانندگی یاد دهد. پشت فرمان که نشستم، تصادف و با یک درخت برخورد کردم. راهی بیمارستان هشترودیان شدیم؛ بیمارستانی که برای فارق شدن ثبت نام کرده بودم. بعد از معاینه دکتر گفت بچه زنده است. به شهید نامه داده بودند که من را به بیمارستان ژاندارمری منتقل کنند. در بیمارستان ژاندارمری آمپولی به من تزریق کردند. بعد از نیم ساعت سرگیجه شدیدی گرفتم. دکتر بعد از معاینه گفت که خونریزی داخلی کرده ام. میخواستند به زور من را به اتاق عمل ببرند. مقاومت کردم و شرطم این بود که همسرم باید اجازه دهد. بچه سقط شد و 10 روز در بیمارستان بستری شدم.
همسر شهید اشراف ادامه داد: هر روز آمپولی که میدانم چه بود، به بدنم تزریق میکردند و مدام قرص برایم تجویز میکردند. یک شب که به من آرامبخش زده بودند، دیدم که همسرم نشسته، مشغول نوشتن قرآن است. یک نفر وارد اتاق شد و حال من را پرسید. کمیسرش را تکان داد و رفت. از همسرم پرسیدم «که بود؟» ایشان جواب داد که «احمد اویسی، رئیس ساواک گارد بود.» قبل از بستری شدن، به خانه مان تلفن زده و مزاحممان میشدند. در بیمارستان متوجه شدم که مزاحم تلفنی همین احمد اویسی بود. چند روز بعد از بیمارستان مرخص شدم اما حالم اصلا خوب نبود و نمیدانستم چه بلایی سرم آورده اند.
شهید «اَشراف» در مسابقات «سنتو» شرکت کرد و در بخش «کلت» نفر دوم جهان شد. آن زمان دانشیار دانشکده اسلحه شناسی شیراز بود و بعد از آن به گارد دعوت شد.
تصادف برادرم کار ساواک بود
خانم لطیفی گفت: آن زمان در آپارتمانی که گارد در اختیارمان گذاشته بود در لویزان زندگی میکردیم. یک سال بعد یعنی 1349 شهید برای گذراندن دوره عالی به شیراز منتقل شد و ما هم با شهید به شیراز رفتیم. یک سال و نیم بعد دوباره به تهران آمدیم و شهید برای گذراندن دوره ستاد فرمادهی به گارد منتقل شد. باز به تهران برگشتیم. در همان زمان برادر بزرگم تصادف کرد. غصه برادرم را زیاد میخوردم و به همین دلیل حالم دوباره بد شد. به اجبار در بیمارستان بستری ام کردند و با زور آمپولی تزریق کردند و به بیمارستان «میمنت» منتقل شدم. باز همان قصه شروع شد و هر روز یک آمپول به من تزریق میکردند. دستهایی پشت پرده بود و با بیمار کردن من میخواستند به شهید اشراف ضربه بزنند. حالم خیلی خوش نبود و همان زمان شهید به خاش منتقل شد و ما در تهران ماندیم و به خانه مادرم نقل مکان کردیم. شهید از خاش به دفتر ویژه اطلاعات منتقل و به تهران آمد و درجه سرهنگ تمام را دریافت کرد.
یادآوری خاطرات روزهایی که ساواک به هر طریقی زندگی شهید اشراف را تلخ میکرده، هنوز هم برای خانم لطیفی دردناک است. دامنه آزار و اذیت و ساواک به خانواده شهید ختم نمیشده بلکه خانواده همسر شهید نیز ازگزند ساواک در امان نبودند. همسر شهید اشراف تعریف کرد: «اویسی» آدم کثیف و جنایتکاری بود که مدام مزاحمم میشد و پیگیر رفت و آمدهای ما بود. این آدم پلید، خانواده من را از بین برد. تصادف برادرم زیر سر «اویسی» بود. یکی از برادرانم هم در رشته ریاضی فیزیک درس میخواند. یک مامور ساواکی که در محله ما زندگی میکرد، برادرم را به شمال برد و آنقدر سیگار و مواد دیگر به او دادند که آلوده شد. حال برادرم آنقدر بد بود که مادرم از ایشان نگهداری میکرد.
درضیافتهای گارد شرکت نمیکردم
خانم لطیفی ادامه داد: خانواده ما مذهبی و شهید اشراف هم فردی بسیار مذهبی بود. مادر ایشان از نوادگان روحانی معروف به نام «سید نورالدین» بوده و پدرشان اعتقادات مذهبی محکمیداشته بنابراین شهید اشراف بسیار معتقد بود. این موضوع به مذاق ساواک خوش نمیآمد. جای ما در گارد نبود. آن زمان مدام کارت دعوت میفرستادند که برای تفریح و صرف شام به باشگاه برویم اما من در این ضیافتها شرکت نمیکردم.
شهید اشراف 40روز بعد از تحریر قرآن شهید شد
شهید اشراف طی 10 سال قرآن را رونویسی کرده و کاتب قرآن میشود. همسر شهید، عاملی که باعث شد شهید اشراف رونویسی قرآن را آغاز کند را این گونه روایت کرد: از زمانی که شهید حدود سالهای 1347- 1345 به گارد منتقل شد، شبهای جمعه به زیارت حضرت معصومه (س) میرفتیم. یک بار در موزه حضرت معصومه (س)، قرآنهای خطی را دیدیم. به ایشان پیشنهاد دادم که قرآن را تحریر کند. از ماه رمضان سال 1347 تحریر قرآن را در گارد شروع کرد. شهید هرجا که میرفت کاغذهایش را با خودش میبرد و از نوشت قرآن غافل نمیشد. شهید فردی مذهبی و همیشه در حال تبلیغ اسلام بود. خاطرم هست که قرآن میخرید و به درجه دارها و همکارانش میداد. از او میپرسیدم که چرا این کار را میکنی. شهید میگفت میخواهم آنها را به خواندن قرآن تشویق کنم. شهید همیشه میگفت بعد از رونویسی این قرآن خیلی زنده نمیمانم. همین طور هم شد و ایشان 40 روز بعد از تحریر قرآن به شهادت رسید.
کتاب زندگی شهید در بانه بسته شد
زندگی شهید «شریف اشراف» با اُفت و خیزهای بسیار تا زمان پیروزی انقلاب به ترتیبی که روایت شد، میگذرد و شهید دهم آبان ماه سال 1358 به شهادت میرسد. خانم لطیفی گفت: بعد از انقلاب شهید دعوت به کار و فرمانده «پادگان 06» شد. مدتی بعد به معاونت پادگان لویزان رفت. با شروع درگیریهای کردستان، بهصورت داوطلبانه همراه با گردان دوم لشکر 1 گارد (بعدها این لشکر، همراه با لشکر 2 گارد، لشکر 21 حمزه را تشکیل دادند) عازم کردستان شد. زمانی که به ما گفت میخواهم به کردستان بروم، دخترم اصرار کرد که نرود اما فایدهای نداشت. میگفت «من که نمیخواهم اسلحه بکشم، میخواهم با صحبت کردن مشکل را حل کنم.» ایشان یک هفته بعد از رفتن در درگیریهای بانه شهید شد و ما خبر شهادت را از رادیو شنیدیم.
به خاطر شهید، خانه دار شدم
خانم لطیفی درباره سالهای بعد از شهادت شهید اشراف تعریف کرد: آن روزها به سختی میگذشت. سال 1363 دخترم ازدواج کرد. او دندانپزشک متخصص N2 و استاد دانشگاه، است. بعد از به دنیا آمدن نوههایم با آنها مشغول شدم و زندگی ام را گذراندم. البته بعد از دیپلم دوست داشتم در تربیت معلم درس بخوانم و معلم شوم اما شهید دوست داشت که خانه دار باشم و به امور بچهها رسیدگی کنم برای همین خانه دار شدم.
چاپ قرآن شهید اشراف در بنیاد شهید
درباره شهید اشراف تاکنون دو کتاب با عناوین «شریف شهید: حدیث ماندگاری» و «زندگینامه شهید سرلشکر شریف اشراف» نوشته شده که کتاب دوم به قلم مهدی لریان به رشته تحریر درآمده است. قرآنی هم که شهید تحریر کرده دو مرتبه چاپ شده است. خانم لطیفی گفت: بعد از شهادت شهید اشراف، قرآن را به بنیاد شهید تحویل دادیم و 8 نسخه از آن چاپ شد. به تازگی هم بنیاد تعدادی نسخه از همان قرآن را چاپ کرده است.
زندگی دنیایی سرلشگر شهید «شریف اشراف» سال 1358 به پایان میرسد اما راه این شهید و تمام شهیدانی که راه ایثار را برگزیدند، تا پایان تاریخ ادامه دارد. یادشان گرامیو نامشان جاوید.
تهیه و تنظیم از نیره دوخائی